چه فرقی برایت می کند که من منتظرت باشم یا این پیاده روی لاکردار را آنقدر بگیرم و بروم و هی دود، هی خیال، هی دود، هی بی خیال، هی دود، چند سرفه کوتاه، دو نگاه بی هوا به ساعت باز هی قدم، هی دود، باز چند سه نقطه طولانی پشت هر حرف، کلمه، جمله، احساس، فکر، اخ که کاش می شد ماشه را بچکانم در سر تک تک این نقطه های بی کله، بی هوا که هی نیایند، بروند و بمیرند برای خودشان. درد از چشمانم مثل فواره فوران می زند بیرون و منتظر گوشه اتوبان مات و مبهوت می نشینم و به سه نقطه های نگفته، جامانده فکر می کنم، به این که اینقدر خسته ام که شب ها از خستگی خوابم نمی برد، به این که شب ها بخوابم و فردا بیدار شوم و ببینم باز خسته ام، من این ور دنیا می گویم بی خیال، تو آن ور دنیا، هر دو اینقدر بی خیال هم شده ایم که هیچ ردی از ما باقی نمانده سر هیچ چاراهی، خیابانی، اینقدر پیاده روهای شهر را تنها قدم زدیم و هی دود کردیم بدون اینکه هیچ نشانی از هم داشته باشیم. نمی گذارند برگردیم بهم این فاصله ها، راه ها، سه نقطه های لعنتی ... ما همه مان تنهاییم، خسته ایم، سه نقطه ایم که نمی توانیم حرف بزنیم و بهم برسیم، آن مرد هم چرت می گفت که پشت طعم گس مالیخولیایی این هوا کسی منتظر من ست ... چه فرقی برایت می کند که من تن لعنتی، تن درد، تن خسته با خیال تو تا کجاها قدم می زنم و مدام دود می کنم بدون اینکه سهمی ازت داشته باشم جز همین دلتنگی های الکی.
این دلتنگی های ما کی تمام می شود برادر ما همه دلتنگیم دلتنگ عشق واقعی بدون سیاست زدگی و عقیده های افراطی lمن یه متن جدید گذاشتم