سلام...

نتیجه معلوم است... می افتم... از کجا؟! نپرس از کجا، بگو از چه! گفته بودم درس دارم، گفته بودم در عین حال که درس هست، کار هم هست و سخت هم هست و بد هم هست و خسته کننده و گریز و گزیرناپذیر هم هست و ....

من....عاشق درس خواندنم............................ اما، چه فایده...... وقتی زمان و شرایط یارم نیست، وقتی تنها به یکی از سه تا می رسم و یک درس می شود  نمرۀ کامل و سومی می ماند و دومی میانحال و بلاتکلیف...... نمی دانم نامم دانشجوست یا دانشجومانند؟! یادش بخیر... فامیل دور سریال کلاه قرمزی، تکیه کلام بانمکی یادم داد، دَر مانند! می گفت بعضی دَرها، دَرند، بعضی ها دَر مانند! مثل این درهایی که شهرداری به در و دیوار پارکها و خیابان می کشد که پشتشان چیزی نیست! یادش بخیر...چقدر آن شب خندیدم.... صاف و ساده هم خندیدم... اما امشب.... به دَرمانندی خود، به دَرماندگی خود و شاید درخودماندگی خود....معترفم..................

وجدانم ناراحت است که چرا با دانش ناقص سر امتحان نشستم، ترحمم بیدار است به حال خودم که بدبخت، شاهکار هم کرده ای با این شرایط... با سر جمع ۱۰ ساعت آزاد در هفته در منزل و بقیه اش...کار...کار....کار...............

وقتی هم برای استراحت سر به بالین می گذرام، سودای نامه هایی برای شما، خواب از چشمم می گیرد و دردِ نوشتنم گل می کند و نمی شود هم که ننوشت...شما می رنجید...می دانم که می رنجید...باید هر شب بنویسم و جایی رهایش کنم..... در قالب رهگذر، مسافر، عابر، سپور، کبوتر، پیک، پستچی، راننده...یکی از خدم و حشم شما...نامه را خواهد یافت...خواهید خواند...خواهید خندید...


پ.ن:

و من ... به همین خندۀ هر شب شما...زنده ام بانو ..............

دعایم کنید بانو تا بتوانم خنده را به لبهای شما بنشانم.......

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد