دیروز ظهر

دیروز ظهر

اپیزود 60 دقیقه ای

........................... .

دلیل اینکه من این ساعت اونجا چی کار می کردم رو نمی دونم ،ولی خوب می دونم که منتظ  یک مسیج بودم ، جای خوبی بود، تا حالا سر ظهر نرفته بودم کافه ،دوست داشتم،من آدمیم که بیشتر دوست دارم جای آروم باشم،حالا یه ذره هم شلوغ ایراد نداره،یه جاییه تو هتل امیرکبیر اراک ،یه کافه بود پر از پنجره ، به اسم کارن، انتخاب موسیقی معرکه ،تو راه نم نم بارونم میزد.با  آقای" سین "رفتیم تو، از خمین بر می گشتیم ، قرار مهمی داشت ، خیلی مهم که البته بعد از 60 دقیقه فهمیدم واقعا هم مهم بود ، ولی من حال خوبی نداشتم ، توی کافه نشسته بودم .

شروع اپیزود60 دقیقه:

رفتم بیرون ،نشستم رو صندلیِ  + فضای کافه : چند تا میز و صندلی  حدود 10 تا،گوشی به دست منتظر مسیج .

من نفر اول  بودم رفتم بیرون ، آقای " سین " و خانم "کاف" هم داخل نشستن ، صدای آهسته موسیقی هنوز تو گوشمه،چه زنگی می زنه تو سرم،من میرم،می شینم،نه لم میدم،گوشیم دستمه، بعد از جابجا کردن صندلی همه چی ساکت میشه،فقط صدای سوتی تو سرم،تاب می خوره و میره بالا،درست می افته رو گلوم من میرم تو خلسه،گرفت من رو،دیگه صدا نمی آید،دوست نداشتم تغییر کنم،یعنی اصلا دوست نداشتم قیافه ام عوض میشد،قدم بلند میشد،نه نه نه من همینم،همینم خوبه،چرا داری می چرخی تو سرم،وایسا چند لحظه،دستم می لرزه،چشام قفله،سریع رد میشه

...

ببین من و عاشق خودت کردی،سریع رد میشه،دیالوگ های ش به من بین راه با چشمانی کمی تر ، به آقای "سین" مسیج میدم  .... من اینجا چی کار می کنم ؟  صدای ویبرِ ،وان نیو مسیج..."آقای سین" :اومدی حال کنی ...  صدای ویبر دوم...وان نیو مسیج: پاشو بیا اینجا پیش ما ....ویبر سوم،وان نیو مسیج،شیک کیت کت خوردی ؟ ،ویبر چهارم،وان نیو مسیج،چرا جواب نمیدی. "راحتم بزار" سِند.

...

صدای پا می آمد ، دو نفر شاید هم سه نفر ، پس چرا صدای پا تمام نمی شد ؟ چرا انقدر طول کشید  ، هه همه چی آروم  ِ ، من نمی ترسم ، چایی سرد شده ؟ عوضش کنم ؟ ...  ،برگشتم پشتم رو نگاه کردم ، آقای سین بود و خانم کاف ، لبخند زدم ، مصنوعی ، پایم زیر میز گیر کرده بود انگار نمی خواست پیش پایشان بلند شوم ، عذر خواهی کردم که پایم گیر کرده ،

...

بلند بود و البته بلوند ، خانم کاف را می گویم ، باید کاری می کردم که متوجه چشمانم نشود ... صفحه گوشی موبایلم را چرخاندم ، نمی خواستم عکسش را کسی ببیند ، این هوای سرد اراک نمی خواهد گرم شود ؟ با لبخند جوابم را داد ، ولی من نمی شنیدم ، آقای سین تلفن صحبت می کرد کنار میز راه می رفت ، چقدر از صدای کفشش روی سنگ فرش خوشم می آمد ،

...

موقع رفتن روی پله ها خانم کاف دست هایش سرد بود ، به فصل و برف ربطش داد ، ولی من می دانم که دروغ می گفت ،

...

صدای ویبره ... وان نیو مسیج ... ، قلبم یخ کرده بود و دستم می تپید ،

فعالسازی آوا با ارسال کد آوا به 8989 ... شِت

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد