کلمه

امروز با خودم فکر می کردم زبان فارسی نمی تواند در یک کلمه ، حق مطلبی را بیان کند …


حق دارم ، نمی شود یک کلمه گفت و فهماند چه حسی دارید ، حتما باید توضیح داد ، فلسفه بافت و توجیح کرد …


قسمت بدش این است که وقت هایی که این حس به سراغ آدم می آید ، حال و حوصله توضیحش را هم ندارید …


پ ن : …

یک جایش می لنگد …


شدم ام دور باطل ، این را یقین دارم . می نشینم اینجا و به چرندیات توی مانیتور نگاه می کنم ، فقط همین . حوصله ام که سر رفت تازه یاد قهوه سرد شده روی میز می افتم . باورش برای خودم هم کمی سخت است که چرا آنقدر مانده تا سرد شود …

حوصله درس خواندن درست و حسابی هم ندارم ، کلی جزوه نصفه و نیمه و ناقص ، حواسم جمع نمی شود …

دلم ولی برای نوشتن تنگ شده ، دچار خود حذفی شده ام به گمانم …

پ ن : یک جایش می لنگد …

همینقدر مسخره

این که هرچه فاصله بین نوشته ها بیشتر میشه ، دوباره نوشتن هم سخت تر میشه یک حقیقته چرندیه . چرند تر از اون هم خود سانسوری و این مسخره بازی هاست . مثلا باید بشه یه کلمه نوشت که کار کلی جمله رو بکنه ، بعله خب ، باید بشه ، ولی نمیشه …


پ ن : همینقدر مسخره …

نوشتن

نوشتن برای من لااقل چیزی بیشتر از یک عادت است

این چند وقت اما حجم فعالیتم کمتر شده و نتیجه اینکه انبوهی از مطالب پراکنده در ذهنم و کمی زمان برای فکر کردن و سر هم کردن جملات ...

ترجیج می دهم  همین وقت های کم را صرفت کنم و این چا را با همان درفت های قدیمی زنده کنم


پ.ن: برای (م)