شب که بی خواب میشی

شب که بی خواب میشی و هجمه فکر بهت فشار میاره و دنبال یه جای ساکت و سوت و کور می گردی که بشینی و یه چند ساعتی آروم بگیری،فکرت ناخداگاه میره سمت خیابون های شهرک صنعتی ساعت 2 نصفه شب.کلید ماشین و بر میدارم و میرم ،میرم سمت جایی که پر از شمشاد و درخت ،صدایی هم نمیاد که اذیتت کنه ،آروم آروم میرم سمت میدون بنفشه ،تو یکی از این خیابونا میپیچی و میری بالا،چند تا پیچ و رد می کنی و بالاخره میرسی به قشنگترین جای دنیا همه ی چراغ های خیابون روشن ِ و انگار تو رو تو خودشون غرق می کنن،اونقدرم سرد نیست که نتونی بشینی لبه اون (تقریبا)جوب و پات و دراز کنی و خیره بشی به یک سطل آشغال تقریبا بزرگ روبروی یک مشاور املاک و یه لیوان چایی که تو دستت.کم پیش می آید که صدای سکوت بشنوی .

تفاله هایی چایی هم در ته استکان خوشحال میرقصند،به خیلی چیزا فکر کردم به خیلی چیزایی که می باید می بود و می باید می شد،به خیلی چیزایی که نباید می بود و هست و خیلی چیزایی که می باید باشه و نیست.اراک هم دیگه مثل قبل نیست دیگه شاد نیست دیگه چایی نمی خوره ،دیگر دست هاش مثل قبل گرم نیست،سردیش رو  روی سرم احساس کردم.نور میدون بنفشه من و یاد مو های تو انداخت،شبیه هم بودن پریشون و زیبا.

یاد بچه گی هام  افتادم،اون زمون  که پاهام رو دراز می کردم و تو هوا تاب می دادم،یاد ذوق کردن هایی برای هیچ،سر شوق اومدن برای دوچرخه سواری دو ترکه و دزدکی از حیاط همسایه توت و آلبالو خوردن،یاد اولین باری که با کلی ذوق برای مامانم ساز زدم،یاد اولین تابلویی که کشیدم و همه بهم خندیدن،یاد اولین باری که کودکانه ذوق می کردم برای هیچ،دست هایت سرد شده  اراک فرقی با چند سال پیش نکرده زمانی که از چند صد کیلومتری به اینجا اومدم ،مثل اولین سیلی که از ناظم مدرسه خوردم برای کاری که نکرده بودم،ناظم هم دستش سرد بود مثل تو.ناظم هم می دونست که اشتباه سیلی به من زده  ولی غرور داشت که به پسر 7 ساله بگه اشتباه کرده، بعدش با دست سردش سرم را نوازش کرد،هنوز هم سردی دستش رو سرم حس می کنم.من رو یاد اولین باری که موهای تو رو دیدم انداخت،من رو یاد اولین سلام سردت انداخت(البته مودبانه)،من یاد اولین لبخندت انداخت.مرا یاد اولین .... .

نزدیک صبح بود دیگه،باید می رفتم،جای موندن نبود دیگه ،داشت شلوغ میشد،صدای سگ ِ دختری جوان رشته سکوتم رو پاره کرده بود،سگی که خیره به من بود اونم هم دست سرد اراک رو حس کرده بود .

سوار ماشین شدم رادیو یه آهنگ قشنگ بوشهری پخش می کرد:

بخدا وختی که فکرش می کُنم , تَش می گیرُم

هیچکه دردِش مثِ مو , اینهمه سنگین نبیده

اُوِ دِریاش که میگِن شورِن و خِرّه نِمِکن

سی مو مثل شِکِرن , شیرین تر از این نبیده

تو کیچه پس کیچه هاش , وختی که تیفون می پیچه

هیچ غُناهِشتی ایجور دلکش و شیرین نبیده

اَی ...

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد