مرد را دردی اگر باشد خوش است

با خودم قرار گذاشتم که هر وقت به یادت افتادم،قدم بزنم،راه بروم،اصلا بروم نمی دونم ولی فعلا قرار گذاشتم قدم بزنم،شاید آخراش دویدم ولی الان تصمیم گرفتم راه برم.موقعه راه رفتن هم با خودم آواز می خونم با  صدایی که  بهش می گن خِر خِر، ولی من می گم صدام تِنور،مهم اینه تو که نمیشنوی،موقعه راه رفتن که داشتم می خوندم ،اون خانوم باکلاسه و خوش پوشه،که بوی عطرش من و داشت مسخ می کرد کم کم  چند متر جلوتر از من داشت راه می رفت برگشت من و نگاه کرد فکر کرد دیونم رفت اون ور خیابون،منم دیگه نخوندم چون نمی خواستم فکر کنن دیونه ام،شروع کردم به شعر گفتن،شعر نه بابا یه مشت واژه،آره این طوری بهتر.داشتم واژه می گفتم:


نه مرا شوق وصال

نه مرا صبر و قرار

نه مرا پای گریز

نه تو را تاب و توان 

من همه جوش و خروش

تو همه بیم و هراس

من همه سایه تو

تو همه پای فرار


واژه هام تموم شد،دوست نداشتم دیگه ادامه اش بدم،شایدم یه روز دادم چه می دونم،ولی راه و میرم نه یعنی قدم میزنم ولی دیگه نمی خونم شایدم خوندم بذار بگن دیونه است،شایدم از خودم سوال پرسیدم،آره این بهتر میرم یه گوشه به سوالای خودم جواب می دم،چقدر این روزها دلم می خواد بنویسم ،یه وقت هایی هست که از بعضی موضوع ها نمیشه ننوشت ، مثلا وقتی که مست بودم و از چشات داشتم می نوشتم.چشات آدم و می گیره،فشارم می افته ،می افتم،خسته شدم،راه نمیرم،وایسادم،یاد چشات افتادم بعد افتادم،بلند شدم،راه رفتم نه قدم زدم  بعد افتادم.خندیدم،دیونه است،بلند شدم،دویدم نه قدم زدم،رفتم،خندیم ، خوندم ،واژه گفتم،افتادم،بلند شدم ،رفتم نه قدم زدم، تکیه دادم،تکیه...


پ.ن1:

فکرشم نمی کردم یه روزی تکیه دادن به یه تیر برق انقدر دوست داشتنی بشه


پ.ن2:

مرد را دردی اگر باشد خوش است

درد بی دردی علاجش آتش است


پ.ن3:

دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد

پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد