این شب ها وقتی آدامس می جوم … شیرینی اش که تمام می شود …
با دقت آدامس را لای دستمال کاغذی ام می گذارم
و به آخر پیاده رو فکر می کنم
تا سطل آشغال بعدی را از دست ندهم
.
.
.
اشتباه می کنم
اگر این پیاده رو ها هم تمام شوند کجا را دارم بروم
حواسم به تقویم نیست
ولی امروز 9 بهمن ماه 1391 بود
خیابان داشنگاه اراک باران می بارید
شب
زیباست
ممنون دوست عزیز
حال من شده ام دوست عزیز و
چه غریبانه صدایم میزنی
دلم برای دوستت دارم گفتنت تنگ میشود
و حضورت در کنارم کمرنگ
حظور پر رنگی وجود نخواهد داشت
کوچه ما سطل آشغال نداره
تا دلت میخاهد قدم بزن
قدم زدن و
............نرسیدن
کار این روزهایم است