تازه گی ها

یک‌نفر مرا برد توی رویائی که نمی شناختم قدم زدیم


یک روز عصر چندتا کتاب خواندم


کلی چیز توی ذهنم نوشتم که همه شان از یادم رفته


دوباره باران آمد


تازه گی ها طعم پاستیل نوشابه ای عوض شده


تازه گی ها یک نفر پیدا شده که چشم های عجیبی دارد

.
.
.
باید کمی راجع به چشم هایش فکر کنم

تازه گی ها زود عصر می شود و کتاب نمی خوانم

دوباره باران آمد

تازه گی ها "محمد" را نمی شناسم

یک روز عصر دفتر شعرش را سوزاند



نظرات 2 + ارسال نظر
سایه یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:48 ق.ظ http://sayeemo.blogfa.com

از این خیلی خوشم اومد
نایسه

[ بدون نام ] یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:16 ق.ظ

روز تولد من اینو نوشتییییی :)

پس تولدت حسابی مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد