مدتی است که دچار پارانویای شدید شدم سقف اتاقم دهان باز کرده ابرها لیوان آبم را پر می کنند
ماه در گل های قالی خواب رفته است شب از موهایم بالا میرود پنجره را باز می کنم بوی گند شهر را گرفته است باد می آید و تمام یادداشت هایم را با خود می بردفکر می کنم دیوانه شده ام
نیستی و روسری ات هم نیست
که بگذارم روی چشمانم
خیالی نیست دیوانه هم که باشم
دنیای من به کوچکی اتاقم نیست
چه غمگین!!
نوشتت محشر بود.
نظر لطفته
chera???
نمی دونم
این تویی؟؟ توپلیاااا هیییییی
اوهوم منم