تازه گی ها

یک‌نفر مرا برد توی رویائی که نمی شناختم قدم زدیم


یک روز عصر چندتا کتاب خواندم


کلی چیز توی ذهنم نوشتم که همه شان از یادم رفته


دوباره باران آمد


تازه گی ها طعم پاستیل نوشابه ای عوض شده


تازه گی ها یک نفر پیدا شده که چشم های عجیبی دارد

.
.
.
باید کمی راجع به چشم هایش فکر کنم

تازه گی ها زود عصر می شود و کتاب نمی خوانم

دوباره باران آمد

تازه گی ها "محمد" را نمی شناسم

یک روز عصر دفتر شعرش را سوزاند



مستی

الان ساعت 12:30 ظهره من تازه از خواب بیدار شدم 

دیشب مست بودیم 

مستی هم حال عجیبیه داره همه خوش بودن الا من هرچی بدبختی داشتم اومده بود سراغم یه شیشه دیگه داریم ناهاروکه بخورم بقیه شو میزنم شاید یکم بخندم

اصلانشم حوصله نوشتن ندارم

رهن

الان از سر جلسه امتحان برگشتم یکم خسته ام چون واقعا احساس نیاز می کنم به خواب ولی باید بیدار بمونم آخه آپارتمانمو باید عوض کنم آخه یکم کوچیک بود حدود 57 متر من مجرد زندگی میکنم میدونم کافیه ولی دلم میگیره چند روز پیش یه آپارتمان 85 متری دو خوابه   قول نامه کردم الانم باید بیدار بمونم آخه قراره مستاجر بیاد برای این آپارتمان و خونه رو ببینه وامیدوارم خوشش بیاد منم زود تر پول رهنم و بگیرم و برم سراغ آپارتمان نوسازم که کلی برنامه براش دارم ( ای جان)


اول سلام

سلام

نمی دونم چی شد که دوباره به بلاگ نویسی رو آوردم تقریبا بعد از 4 سال

شاید چون انقدر پر شدم که جایی برای خالی کردن احساسمو گوش شنوایی نیست ...شایدم نمیدونم

من یعنی محمد 25 سالم تو آذر ماه تموم شد الان رفتم تو 26 سال دانشجوی ارشد شیمی هستم و مسول انجمن ادبی دانشگاه و نویسنده چند تا ماه نامه و گاه نامه 

دلم نمی خواد مثل پروفایل فیس بوکم شعر بنویسم و چی میدونم کارای ادبی البته شایدم این کارو کردم ولی می خوام در مورد یه پسر معمولی که خودم باشم بنویسم